سما جون سما جون ، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره
زهرا جون زهرا جون ، تا این لحظه: 20 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

روزمره های دخترانم

ع ش ق

                      عاشقانه ها همیشه می مانند   امروز زیباترین جشن ایرانی است ع ش قهای من جشن عشق تون مبارککککککک   ...
29 بهمن 1392

تئاتر

بعد کلی تمرین و بالا و پایین کردن ما مامانا و 7، 8 روز تمرین امروز موعد مسابقه تئاترتون بود ساعت 9 رفتین سالن کلاس شما و سوم تئاتر صحنه ای و ششم هم عروسکی ( خاله سوسکه ) شما هم شیرین تپل در داداگاه وحش ... ماهی شیرین تپل رو یه پیشی میخوره و اونم به دادگاه حیوونا شکایت میکنه و ادامه ... شما نقش قصه گو رو داشتی اومدم ازتون عکس گرفتم و رفتم چون دیروز به خاطر اومدم بی بی جون کلاسهامو کنسل کرده بودم امروز باید جبرانش میکردم ساعت 12 اومدیم مدرسه تازه برگشته بودین کلی خوشحال بودین که احتمالا اول شدین خدا کنه چون این 10 روز رو واقعا اذیت شدین هر روز تا 3 مدرسه واسه تمرین ... یه نیم ساعتی هست از بیرجند برگشتیم امروز تو و آقا جان کلاس داشتین ...استاد ...
16 بهمن 1392

فتبارک الله احسن الخالقین

دیروز از طرف مدرسه دعوتتون کرده بودن که شب میهمان ستاره ها باشین (:     به همت خانم رسول زاده و ثمین جون ، دعوت شده بودین برین تو فضای آزاد بالای شهر و آسمون زیبا رو ببینید ... ساعت 9/5 بود که رفتیم دنبال فاطمه و ناعمه ... وقتی رفتیم بعضی از والدین و دانش آموزا اومده بودن ... برای من که خیلی جذاب بود ... سیاره مشتری ... خوشه پروین ... یه کهکشان در صورت فلکی کمربند شکارچی و ... خیلی زیبا بود خیلی ... اون لحظه تو اون تاریکی و دیدن اون همه زیبایی تنها چیزی که من رو مدهوش کرد ... قدرت و عظمت و زیبایی خالق هستی بود ... دلمون نمیومد دل بکنیم تا 11نیم اونجا بودیم گرچه خیلی تو فضای آزاد یرد بود اما لذت بخش بود ... 
7 بهمن 1392

اولین جمعه بهمن

متأسفانه تب سما جون تا دیروز ادامه داشت و خدا رو شکر از دیروز عصر کمی سرپا شد و شروع کرد به بازی و .... اما سرفه میکنه جسابی ، چون آقا جون دیشب شیفت بودن ما ترجیج دادایم تو خونه بمونیم و فقط عصر یه سر رفتیم خونه نگار دوست زهرا جون اونم چون بهش از قبل قول داده بودیم خوب بود کلی روحیه دخترا عوض شد ... تا 7نیم برگشتیم سر راه رفتم زیراکس رنگیهایی که میخواستم از رو ژورنال بافتنی بگیرم رو گرفتم و اومدیم خونه آخه عمه جان اشرف ندا دادن کع نوبت دخترای من رسیده و میخوان بافتنی درخواستی شون رو ببافن ... با اون همه مشغله مریض دیدن خداییش همت شون خیلی بالاست ...  از اونجاییکه صبح فک و فامیل دور و نزدیک میخواستن برن مکه آقا جان یکم زودتر اومدن و رف...
5 بهمن 1392

.............................................( :

چند روز تعطیلی رو با زن دایی مجتبی و خونوادش گذروندیم روزهای خوبی بود دور هم بودیم یا خونه ما یا خونه خاله جون یا دایی روز جمعه علیرغم اینکه میدونستیم هوا بارونیه اما بعد ناهار بساط چای آتیشی برداشتیم و راهی بیابون شدیم خیلی خوب بود هوا نم نم بارون و مه آلود کلی بهمون چسبید ... دخترا که در پوست خودشون نمی گنجیدن ... و من از دیدن شادی اونا لذت میبردم ... به درخواست سما جون تو مسیر آهنگ دوپس دوپسی (: گذاشتیم و کلی با ز ... د... م .... حرکات موزون انجام دادن (:  این هفته دختری دوباره ستاره شد .... رتبه اول کانون در شهر .... عاشقتم دخترم  سما جون از سر صبح تب داشت و ... من نگران از اینکه از مامانی ویروس جدید رو نگرفته باشه ... ام...
1 بهمن 1392
1